نقیللر

داستان های کوتاه برای همه

نقیللر

داستان های کوتاه برای همه

من آرمان هستم الان که دارم این وبلاگ را ایجاد می کنم تقریبا ده سال دارم.
من به نوشتن داستان خیلی علاقه دارم بخاطر همین این وبلاک را باز کرده امیدوارم از خواندن این داستان ها لذت ببرید.
درباره اسم این وبلاگ یک توضیحی بدم که «نقیللر» یک کلمه ی ترکی هست که به معنی «داستان ها» است.
با تشکر که داستان های من را میخوانید و دنبال می کنید.

آخرین نظرات

خرسی سوپرمن میشود

يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۴۸ ق.ظ

امیدوارم همه تون با شخصیت محبوب و معروف سوپرمن اشنا باشید امروز خرسی ما دوست داره به جای اون به مردم کمک کنه ببینیم که آیا موفق میشه یا نه 

یه روز صبح خرسی داشت توی تلویزیون فیلم  سوپر من رو نگاه میکرد اون عاشق سوپرمن بود اون دوست داشت که بتونه مثل سوپرمن پرواز کنه و به مردم کمک کنه یه لحظه یه فکری به ذهنش رسید تلویزیون رو زود بست و بدو بدو رفت به انباری اونا تو خونشون یه انباری خیلی بزرگ داشتن که همه چی توش پیدا میشد خرسی تو اونجا چیز های جالبی درست میکرد اون سال قبل خیاطی رو از مادرش یاد گرفته بود پس چرخ خیاطی رو روشن کرد یکی از لباس هاش رو روی پارچه گذاشت با مدادش خط کشید و شروع کرد به دوختن لباس سوپرمن بعد از تموم شدن لباس آرم سوپرمن رو روی لباس دوخت لباس رو امتحان کرد درست اندازه ی خودش بود لباس رو انداخت همونجا یکی از ظرف های خالی که برای بنزین بودن رو برداشت و گذاشت تو سبد دوچرخش کارتش رو برداشت و گذاشت تو جیبش و به سمت پمپ بنزین حرکت کرد وقتی به پمپ بنزین رسید ظرف رو پر از بنزین کرد پول بنزین رو داد و برگشت به خونشون دوباره رفت به انباری اونجا پر بود از ورقه های فولاد یکی از اونا رو برداشت به شکلی که میخواست برید بعدش یه موتور برای پرواز درست کرد موتور رو طوری درست کرد که خیلی سبک باشه موتور رو توی اون ورقه های فولاد رو که قبلا بریده بود گذاشت اون رو گذاشت توی سبد دوچرخه لباس سوپر من رو پوشید از مامانش خداحافظی کرد سوار دوچرخش شد و به سمت کوه حرکت کرد میخواس موتورش رو امتحان کنه ظرف بنزین رو هم برداشته بود که موتور رو پر از بنزین کنه وقتی که به مقصد مورد نظرش رسید به موتور بنزین ریخت موتور رو انداخت رو دوشش موتور رو روشن کرد و و دکمه ی پرواز رو فشار داد باور نمیکرد چون واقعا داشت پرواز میکرد یکمی پرواز کرد و بعدش دوچرخش رو برداشت و پرواز کنون به طرف خونشون رفت توی راه همه با تعجب بهش نگاه میکردن وقتی رسید به خونشون با هیجان موتور رو به مامانش نشون داد به مامانش گفت مامان موتورمو ببین لباسامو ببین میخوام مثل سوپرمن به مردم کمک کنم مامان خرسی گفت واقعا افرین پسرم ولی این موتورت واقغا کار میکنه خرسی گفت معلومه که کار میکنه همین الان از بالای شهر پرواز کدم .

مامان خرسی گفت پس پاشو بریم حیاط تا نشونم بدی چطور پرواز میکنه خرسی گفت باشه خرسی و مامانش رفتن به حیاط خونشون تا خرسی موتورش رو به مامانش نشون بده حرسی موتور رو روشن کرد دکمه ی پرواز رو فشار داد و بالای خونه پرواز کرد مامانش گفت افرین پسرم یه دفعه خرسی صدایی شنید انگار صدای مامانش بود خرسی خرسی پسرم پاشو صبح شده خرسی یه دفعه دید که روی تختش دراز کشیده به مامانشش سلام داد و دوید به سمت انباری دید موتورش اونجا نیست برگشت بالا و از مامانش پرسید مامان موتور من کجاست مامانش گفت کدوم موتور خرسی گفت همون موتور پرواز دیگه یادت نیست تو حیاط بهت نشون دادم مامانش گفت من موتوری ندیدم خرسی فهمید فهمید که همه ی اینا خواب بوده ولی کی میدونه شاید یه روزی خرسی هم موتور پرواز درست کنه و این سوپر من به مردم کمک کنه  

 

لطفا منتظر داستان های دیگه من باشید 

پایان

 

نظرات  (۲)

آفرین پسرم عالی بود لذت بردم اما فولاد،آیا فلز سبکی هست؟؟؟؟جوابشو متخصصین بدن لطفا^_^

پاسخ:
فولادش سبک نبود موتورش سبک بود

  • شهناز بخشعلی زاده
  • عالی بود 👌 بازم بنویس 🙏 تو آخرش نویسنده بزرگی میشی مطمئنم 😘 عالی شروع کردی و فوق عالی تمومش کردی 👏👏

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی